به جان ثانیه هایی که در فراق چشمانت می گذرند ، دل کوچکم تنگ نگاه توست .
در نگاهم یک غروب سرد بود سرنوشتم جاده های درد بود از میان برگ های سبز باغ قسمت من برگ های زرد بود
مثل بادکنکی به دست کودکی هر جا می روی با یک نخ به تو وصلم نخ را که قطع کنی میروم پیش خدا….
او حالا میگوید زندگی پوچ و بیهوده است،
بـزرگ که می شــــوی ؛ غصـه هایت زودتـر از خـودت قـد می کشــند ، درد هـایت نــیز ! غــافل از آنکه لبخــندهـایت را ، در آلبــوم کـودکــی ات جــا گــذاشتــی !
امروز و فرداهایم ، پس فرداها ، همه و همه
ایمـــان دارم . . .
بـــاز لـــبـــهـــای عـــطــش کــردهٔ مــن لــــب ســـوزان تـــو را مـــی جـــویـــد مــی تــپــد قــلــبــم و بــا هــر تـپـشـی قـــصـــهٔ عـــشـــق تــو را مــی گــویــد بـــخـــت اگـــر از تـــو جــدایــم کــرده مــی گـشـایـم گـره از بـخـت ، چـه بـاک تــرســم ایــن عــشـق سـرانـجـام مـرا بـــکـــشـــد تــا بــه ســراپــردهٔ خــاک
بعضی وقت ها میگی باشه نه برای اینکه باور کردی نه ! برای اینکه خسته شدی
عشــق اگــر خـط مــوازی نیسـت،چیسـت؟ یـ ـا کتـاب جملــه ســازی نیســت،چیسـت؟! عشـق اگــر مبنــای خلــق آدم اســت پـس چــرا ایـن گـونـه گنــگ و مبهــم اسـت؟ پـس چــرا خـط مـوازی مـی شـود!!! از چـه رو هــر عشـق،بــازی مـی شــود؟!
مدتها ... کمي آنطرف تر حوالي جاده هاي انتظار چشم به راهت بودم ... نميدانم راهت طولاني بود يا صبرم اندک که کم آوردم
یاد دارم در غروبي سرد سرد بوی نان تازه هوش از ما ربود
یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باشد
حرف من جا مانده پس چنین میگویم: اهل شعرم اهل تنهایی و درد پیشه ام فریاد است!! کاسبم..... کاسب دل صادراتم شادی،وارداتم غم و درد دوستانی دارم،سردتر از سردی برف گاه گاهی یخشان میشکند گاه گاهی دلشان میسوزد، ولی از روی ترحم!! سرزمینی دارم مردمانش همه دوست، ولی از روی ریا خنده ام میگیرد
من از قصه زندگی ام نمی ترسم من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم ای بهار زندگی ام اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست اکنون که پاهایم توان راه رفتن ندارد برگرد باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم بدان که قلب من هم شکسته بدان که روحم از همه دردها خسته شده این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد پس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام
صدای آشنایی از دور به گوش میرسد گویی صدای پای رهگذر است رهگذری که سالها به سویم می آید و هرسال این روزها از من عبور می کند غریبه ای که گویی آشناست هرچه می اندیشم گویی جایی او را دیده ام ...چشمانش ، نگاهش از جنس نگاهیست که سالها مرا نه ، نه ...باور نمیکنم یعنی او مرا می خواند!؟ صدایش چه آشناست و قصیده ای که می خواند گویی جایی آنرا نوشته ام بگذریم
اجازه خدا؟؟!! می شه من ورقه مو بدم؟! می دونم وقت امتحان تموم نشده... می دونم هنوز کسی رو نفرستادی تا ورقه مو بگیره... اما دیگه نمی تونم ادامه بدم...هر کاری می کنم نمی تونم... هنوز هیچ جواب درستی پیدا نکردم که توی ورقه م بنویسم... ورقه م پر از اشتباه و خط خطیه...ورقه مو که نگاه می کنم حالم به هم می خوره... می شه من ورقه مو بدم؟؟!! می خوام جواب های درست رو ببینم... می خوام از این همه شک و تردید رها بشم... حتی اگه به خاطر گندی که به امتحانم زدم بخوای تنبیهم کنی... می خوام از این جلسه ی امتحان که لحظه به لحظه ش جز عذاب چیزی نیست برم بیرون... می شه من ورقه مو بدم؟؟؟!!! می خوام بیام پیش خودت... اجازه خدا؟؟؟!!! می شه من ورقه مو بدم؟؟؟؟ !!!!
بعضی وقتا دوست دارم وقتی بغضم میگیره خدا بیاد پایین واشکامو پاک کنه... دستاموبگیره و بگه: آدما اذیتت میکنن؟؟؟....... بیا بریم!
نه اسمش عشق است، نه علاقه، نه حتی عادت... . . . . . . حماقت محض است دلتنگ کسی باشی که دلش با تو نیست!!!!!!!
دمش گرم! بارون رو میگم، دیشب در خواب به شانه ام زد و گفت: خسته شدی..؟ امشب را استراحت کن... من به جات میبارم................................
زین پس تنها ادامه می دهم،
نتــــــرس . ..
گاهی حجم دلتنگیهایم آنقدر زیاد میشود . . . كه دنیا با تمام وسعتش برایم تنگ میشود . . . ! دلــــــــتـــنــگـــــــــــم . . . ! دلتنگ كسی كه گردش روزگارش به من كه رسید از حركت ایستاد . . . ! دلتنگ كسی كه دلتنگی هایم را ندید . . . ... دلتنگ خودم . . . خودی كه مدتهاست گم كرده ام . . . !
اسمم داره یادم میره چون تو صدام نمیکنی دلتنگتر میشم ولی نشنیده میگیری منو با این که با من نیستی دیوونه میشم از غمت داشتن تو کوتاه بود .. اما همونم کم نبود حقیقت و میدونی و ازم دفاع نمیکنی مردم تو رو از چشم من امشب تماشا میکنن کاش اتفاقی رد بشی از کوچههای دلخوری هر بار با شنیدن صدای تو آروم شدم
توراگم کرده ام امروز وحالا لحظه های من گرفتار سکوتی سردوسنگین اند و چشمانم که تا دیروز به عشقت می درخشیدند نمی دانی چه غمگین اند... چراغ روشن شب بود برایم چشمهای تو نمی دانم چه خواهد شد... پرازدلشوره ام بی تاب و دلگیرم کجا ماندی که من بی تو هزاران بار در یک لحظه می میرم...
آهای تو که فکر می کنی خیلی دلم تنگه برات آهای تو که به من می گی به پام بسوز باهام بساز حالا اگه میخوای بری...راه بازه و جاده دراز نفرین کنی یا نکنی فرقی واسش نداره هر کی که یار اون بشه میره تنهاش میذاره برو که فکر رفتنت آتیش به جونم میزنه غم از تو باوفاتره هرشب به من سر میزنه یادته وقت رفتنت واسم پیغوم گذاشتی گفتی کنار من بودی اما دوسم نداشتی منتظرم اون روز بیاد که دستمو بگیری توی چشام نگاه کنی جون بکنی بمیری
زندگی یک بازی دردآور است زندگی یک اول بی آخر است زندگی کردیم و اما باختیم کاخ خود را روی دریا ساختیم لمس باید کرد این اندوه را بر کمر باید کشید این کوه را زندگی را با همین غمها خوش است با همین بیش و همین کمها خوش است باختیم و هیچ شاکی نیستیم بر زمین خوردیم و خاکی نیستیم
مگذار گذشت در دلت گم بشود مجذوب طلسم سیب و گندم بشود مگذار که زندگی به این شیرینی قربانی یک سوء تفاهم بشود
این شعرها دیگر برای هیچکس نیست نه! در دلم انگار جای هیچکس نیست آنقدر تنهایم که حتی دردهایم دیگر شبیه دردهای هیچکس نیست حتی نفسهای مرا از من گرفتند من مردهام در من هوای هیچکس نیست دنیای مرموزیست ما باید بدانیم که هیچکس اینجا برای هیچکس نیست باید خدا هم با خودش روراست باشد وقتی که میداند خدای هیچکس نیست
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد، گلویم سوتکی باشد،بدست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پی در پی دم گرم و چموش خویش را بر گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد، بدین سان بشکند در من، سکوت مرگبارم را.........
دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من گر از قفس گریزم کجا روم، کجا من؟ کجا روم که راهی به گلشنی ندانم که دیده برگشودم به کنج تنگنا من نه بستهام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تختهپاره بر موج، رها، رها، رها من ز من هر آنکه او دور ، چو دل به سینه نزدیک به من هر آن که نزدیک، ازو جدا، جدا من! نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی که تر کنم گلویی به یاد آشنا من ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه کاهد؟ که گویدم به پاسخ که زندهام چرا من؟ ستارهها نهفتم در آسمان ابری دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من
برای ما همین کافیست... اگرروزی بدین خط و بدین دفتر نظردوزی بخندی و به دل گویی کجایی یار دیروزی...... برای ما همین کافیست....
زندگی سه چیزبیشترنیست: به اجباربه دنیاآمدن ،باغم زیستن،باآرزومردن. زندگی کوزه گلی زرین است،آب این کوزه گهی تلخ وگهی شیرین است. زندگی همچون کلافی پیج درپیچ است که اولش پیچ است وآخرش هیچ. زندگی باصداشروع می شه بی صدا تموم می شه.
بــــه سراغ من اگــر می آیی تـــند و آهسـتـــه چه فــــرقی دارد؟؟؟ تـــو ... بــه هر جور دلت خواست بیـــا جنس تنهایی من چینی نیست که تَرَک بردارد ... مثل آهن شده است ...
می دونی دلتنگی یعنی چی؟
اونوقت یه لبخند بیاد رو لبت ولی چند لحظه بعد شوری اشکهای لعنتی، شیرینی اون خاطره ها رو از یادت ببرند .
اولین ها و آخرین ها هرگز از یاد نمیروند پس بیهوده تلاش نکن به این سادگی ها |
About![]()
به وبلاگ من خوش آمدید کانال ما در تلگرام حتما سر بزنید @Asheganehay1 @Statusfun
فروردين 1394 شهريور 1393 مرداد 1393 فروردين 1393 شهريور 1392 مرداد 1392 تير 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 AuthorsLinks
همسایه SpecificLinkDump
شعرهای آذری Categories
تقدیم به عشق ماندگارم |