الهي تو بميري من نميرم....سر قبرت بيام پارتي بگيرم الهي سرخک و اريون بگيري.... تب مالت و بلاي جون بگيري الهي از سرت تا پات فلج شه.... کمرت بشکنه،دستت سقط شه الهي حصبه و ام اس بگيري....سر راه بيمارستان بميري الهي کوربشي چشمات نبينه.... بميري، گم بشي، حقت همينه الهي آسم تايپ آ بگيري... هنوز که زنده اي پس کي ميميري الهي شوهر ايدزي بگيري.... بفهمي که داري از ايدز ميميري به در بردي از اينها جان به سالم.... الهي دردبي درمون بگيري
دل خرابه چه خرابی جای آبادی نمونده
تو رفتی و دو چشمانم به در ماند
به جای بوسه بر خاک مزارم
با دست تهی سرخوش و مستیم هنوز
در خانه ویران دل تنها تویی مهمان من من عاشقی دل خسته ام تنها تویی درمان من
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
خوب رویان جهان رحم ندارد دلشان
یک لحظه ز هم جدا نبودیم
پای بر امیال بی جا کوفتن هر چه غیر از اوست یک جا سوختن بال چون پروانه بر آتش زدن خویشتن چون دیوانه بر آتش زدن گم شدن از خویشتن و ناپیدا شدن در بیابان طلب شیدا شدن مثل فرهاد عاشق شیرین شدن عاشق معشوقه ی دیرین شدن
عشق یعنی ماهی دریا شدن رفتن و رفتن رسیدن تا خدا از هواهای درون گشتن جدا
در صفحه های هستی گلواژه ای غریبم هرچند در جنونم لیک عاشقی نجیبم از درد خسته ی دل آرامشی ندیدم از جرعه ای محبت محروم و بی نصیبم در قلب پاک جنگل آهوی بی پناهم در دادگاه هستی مجنون بی گناهم در خلوت درونم بغضی غریب دارم نجوا کنم شب و روز با کاغذ سیاهم در کوچه های قلبم یک خانه آشنا نیست هر چند قلب پاکش از قلب من جدا نیست در ساحل خیالم از غصه میشوم خاک انگار موج دریا چون سایه با وفا نیست با عشق آشنایم از غصه ها فراری در آسمان یادت چون ابرها بهاری رویم شود پریشان قلبم چون بید لرزان وقتی که مینویسم یک خط یادگاری
غربت دیرینه ام را با تو قسمت میکنم تا ابد با درد و رنج خویش خلوت میکنم رفتی و با رفتنت کاخ دلم ویرانه شد من در این ویرانه ها احساس غربت میکنم چشمهایم خیس از باران اشک و انتظار من به این دوری خدایا کی عادت میکنم
جاده های خلوت بی رهگذر در سکوت شب چه غوغا می کند
رفتی و دادی غزلم را به باد
بی تو ای عشق در این آتش هجران چه کنم؟
هر چه میخواهی بکن با این دل دیوانه ام
نه حرفی دارم رو لبام نه شعری تو دفترم
کوچه در کوچه غروب است بیا برگردیم
چیزی نمانده است پشیمان کنی مرا
روی خوش به پنجره باران نشان نداد
قصد ماندن داشتم دیگر مرا جایی نبود
آنکس که چنین چشم صمیمی به تو داد
تا نرگس مست ناز دارد
عاشقی درد است و درمان نیز هم
عجب پائی گریزان دارد این عمر
با من بیکس تنها شده یارا تو بمان
دلم جز مهر مهرویان طریقی بر نمیگیرد زهر در میدهم پندش ولیکن در نمیگیرد
باز ای باران ببار
تو را گم كرده ام امروز و حالا لحظه هاي من
دنیــــایـم را بـا تـــــــــــــــــــــو
میخواهـــــــــــــــــــم پـــــــــــــــــرواز کنم
از عشق مکن شکوه که جای گله ای نیست بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست غمدیده ترین عابر این خاک منم من جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست در خانه ام آواز سکوت است ، خدایا مانند کویری که در آن قافله ای نیست می خواستم از درد بگوییم ولی افسوس در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد هرچند از این ذهن پریشان گله ای نیست
حرفی بزن که موج صدايت شنيدنی ست شعر زلال جوشش احساس های من از موج دلنشين کلام تو چيدنی ست يک قطره عشق کنج دلم را گرفته است اين قطره هم به شوق نگاهت چکيدنی ست خم شد- شکست پشت دل نازکم ولی بار غمت ـ عزيز تر از جان ـ کشيدنی ست من در فضای خلوت تو خيمه می زنم طعم صدای خلوت پاکت چشيدنی ست تا اوج ، راهی ام به تماشای من بيا با بالهای عشق تو پرواز ديدنی ست
گفتم که یک غزل بنویسم برای تو احساس می کنم که کمی پیرتر شدم احساس می کنم که شدم مبتلای تو برگرد و هر چقدر دلت خواست بد بگو دل می دهم دوباره به طعم صدای تو از قول من بگو به دلت نرم تر شود بی فایده ست این همه دوری ، فدای تو! دریای من ! به ابر سپـردم بیـاورد : یک آسمان ، بهانه ی باران برای تو ناقابل است ، بیشتر از این نداشتم رخصت بده نفس بکشم در هوای تو
امروزُو رها کنی تا خود ِ فردا برسی می تونی همسفر ِ خاطره های بد باشی می تونی راه رسیدن به شبُ بلد باشی می تونی تو چار دیوار ِ غربت ِ دنیا بری می تونی هر جا بمونی ، می تونی هرجا بری امّا هرگـــز نمی تونی غمُ تنها بذاری تو مســــافری نمی شه غربتُ جا بذاری خاطرت هرجا که باشی بازم اینجا می مونه تا ابد غصه ی غربت ، تو دلت جا می مونه
گفتی که پــَر بکش ، برو از آسمان من باشـد ، قبـول ، کفتر ِ نا مهربان من هر بار گفته ام که : تو را دوست دارمت پـُر می شود از آتش ِعشقت دهان من این جمله که برای بیانش به چشم تو افتـاده است باز به لکنـت ، زبان من آنقدر عاشقـم که تو عاشـق نبوده ای دیگر رسیـده کارد ، بر این استـخوان من نه ، شاهنامه نیست که تو پهلوان شوی این یک تراژدی ست ـ غم ِداستان من یک شب بیا و ضامن ِ من باش نازنین ! وقتی دخیـل ، بستـه به تو آهوان ِ من دل بــرکن و به شهـرِ دل ِ من بیا عزیز! زخـم زبان مردم ِ چشـمت ، به جان ِ من باید که باز با تو خـدا حا فظـی کنـم آخر رسیـده است به پایـان ، زمان من
صدای ِ سکوت ِ لحظه ها ، شنیدن نـداره توي آسموني که کرکسا پرواز ميکنن ديگه هيچ شاپرکي ، حس ِ پريدن نداره دستاي نجيب ِ باغچه ، خيلي وقته خاليه از تو گلدون ، گلاي کاغذي چيدن نداره بذا باد بياد ، تموم ِ دنيا زير و رو بشه قلباي آهني که ، ديگه تپيدن نداره خيلي وقته ، قصه ی اسب ِ سفيد ، کهنه شده وقتي که آخر ِ جادهها رسيدن نداره |
About![]()
به وبلاگ من خوش آمدید کانال ما در تلگرام حتما سر بزنید @Asheganehay1 @Statusfun
فروردين 1394 شهريور 1393 مرداد 1393 فروردين 1393 شهريور 1392 مرداد 1392 تير 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 AuthorsLinks
همسایه SpecificLinkDump
شعرهای آذری Categories
تقدیم به عشق ماندگارم |