Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


˙·٠•●♥حس زیبا ♥●•٠·˙

  همیشه همینطور است....

یکی می ماند
تا روزها و گریه ها را حساب کند
یکی می رود
تا در قلبت بماند تا ابد....
اشک هایت را پشت پایش بریزی...
رسم رؤیاها همین است ....
که تنها بمانی با اندوه خویشــ
روزها و گریه ها را
به آسمان خالی ات سنجاق کنی
باید باور کنی که بر نمی گردد....

+نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:33توسط وحید SODAGAR | |

  خـــــــــــــــــ ـــــُــ ـــ ـــــــــــــدآ

مـ ـے دونَـ ـم دوسـْــتَــم نَدآرے

امـ ـ ــــآ

هـَـوآےِ ایـטּ عـِـشـــ ـــــقِ 

مـآ رو خِیـلےِ

دآشتہ بآش..


+نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:30توسط وحید SODAGAR | |

  وقـتـے حـس میڪنم ...

جایــے در ایــטּ ڪره ے خاڪے . .
تــو نفـس میڪشـے و مـטּ ...
از هــماטּ نفـس هایتـــ ،،، نفـس میڪشم آرام مــی شوم !
تـو بــاش !!!
هـوایـتـــ ! بـویـت ! بـراے زنده مانـدنـم ڪافـــے ستـــ


+نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:26توسط وحید SODAGAR | |

 تقصير ما نيست كه بر روي حرف هايمان نمي مانيم

ما بر روي زميني زندگي ميكنيم كه هر روز خودش را دور مي زند

+نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:20توسط وحید SODAGAR | |

  او هم آدم است

اگـــــــر دوستت دارم هـــایت را نشنیـــــده گرفت

غصه نخــــور

اگــــر رفت گریـــــــه نکن

یک روز چشمــــهآی یکــــ نفر عــــاشقش میکند

یک روز معنی کم محلی را می فهمد

یک روز شکستـن را درک میکند

آن روز می فــــــهمد آه هـایی که کشیدی

از تـــــه ِ تـــــهِ قلبت بوده!

می فهــــمد شکـــــستـن یک آدم تــــاوان سنگینی دارد...

 

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:43توسط وحید SODAGAR | |

  آدم ها لالت می کنند…

بعد هی می پرسند…

چرا حرف نمی زنی؟؟!

این خنده دارترین نمایشنامه ی دنیاست…


+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:39توسط وحید SODAGAR | |

 چه دنیای عجیبی است

همه میگویند،حرف دلت را بزن

اما هر وقت حرف دلم را زدم ، دل همه را زدم !

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:34توسط وحید SODAGAR | |

  كاش بارانی ببارد قلبها را تر كند

 

بگذرد از هفت بند ما صدا را تر كند

قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها

رشته رشته مویرگهای هوا را تر كند

بشكند در هم طلسم كهنه ی این باغ را

شاخه های خشك بی بار دعا را تر كند

مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت

سرزمین سینه ها تا نا كجا را تر كند

چترها تان را ببندید ای به ساحل مانده ها

شاید این باران كه می بارد شما را تر كند

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:10توسط وحید SODAGAR | |

 دلــم بـاران مـــی خواهد ،

بارانـــی آرام امــا طـولانـــی ، 

تــا دسـت در دسـت قـــطره هایــش و پـا بـه پـایِ نمناکــی اش ،

تمــام کوچــه بــاغ هـا را بــا پاهایـــی برهنــه قــدم زنــم ،

مــن بـــغض کنــم ، 

آســـمان بـــبارد ، 

آســـمان بـــغض کنــد ، 

مـــن اشــک ریــزم ، 

آنـــگاه هــر دو آرام شویــــم .

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:5توسط وحید SODAGAR | |

 

مي توان در قاب خيس پنجره

چك چك آواز باران را شنيد

مي توان دلتنگي يك ابر را

در بلور قطره ها بر شيشه ديد

مي توان لبريز شد از قطره ها

مهربان و بي ريا و ساده بود

مي توان با واژه هاي تازه تر

مثل ابري شعر باران را سرود

مي توان در زير باران گام زد

لحظه هاي تازه اي آغاز كرد

پاك شد در چشمه هاي آسمان

زير باران تا خدا پرواز كرد.

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:1توسط وحید SODAGAR | |

 تنهایی، زنبور نیست که آدم را نیش بزند و برود،

 

تنهایی مثل موریانه است که برای نابود کردن خلق شده است.

این ذات موریانه است که تا نابودی کامل، پا فشاری کند.

همه چیز بدون درد،

در سکوت مطلقٍ،

با ظاهری شیک، خورده می شود

و یک روز به ناگاه و در ناباوری محض،

فرو می ریزد و تمام می شود...

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت22:57توسط وحید SODAGAR | |

  آدمک آخر دنیاست بخند

آدمک مرگ همین جاست بخند

دست خطی که تو را عاشق کرد

شوخی کاغذی ماست بخند

آدمک خر نشوی گریه کنی

کل دنیا سراب است بخند

آن خدایی که بزرگش خواندی

به خدا مثل تو تنهاست بخند.


+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:44توسط وحید SODAGAR | |

  تنهایی ام را با کســی شریک نیست

مطمــــئن باش

دست احتــــیاج به سمت تــــو که هیـــچ

به سمت خودم هم دراز نخواهم کرد…

شایـــد کــه تنهایی هایم

 

از تنهایی دق کنــــد

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:34توسط وحید SODAGAR | |

 کاش...!

 

باز معلمی بود و انشایی میخواست...!

روزگار خود را چگونه میگذرانید...!

 

تا چند خط برایش دردودل کنم...!!!

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:26توسط وحید SODAGAR | |

 

نام بي نشان تو در برگي از دفتر زندگي ام نقش بسته است
هنگامي که خواستم تنها نام تو را آتش بزنم
برگ برگ زندگي ام سوخت!
از ديروزها به دنبالت دويدم 
به اميد ديدارت به امروز رسيدم
ولي افسوس...!
افسوس که تو به فرداها سفر کردي!

 

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:21توسط وحید SODAGAR | |

 سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی

شاید امشب سوزش این زخم هارا کم کنی

آه باران من سراپای وجودم آتش است

پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:14توسط وحید SODAGAR | |

 ای کاش گذر زمان در دستم بود

تا لحظه های با تــو بودن را آنقدر طولانـــی میکردم که

برای بـی تو بودن وقتی نمی ماند . . . !

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:10توسط وحید SODAGAR | |

 یادش بخیر کودکی!

قهر میکردیم تا قیامت ...... و لحظه ای بعد قیامت می شد...

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:5توسط وحید SODAGAR | |

  من به بن بست نرسیدم راهمو کج کردم

با تو مشکلی ندارم با خودم لج کردم
دنبال راه فرارم از تو نه از اینجا
میدونی فایده نداره بسه دیگه رویا
تو چرا خسته نمیشی از من دیوونه
از منی که شب و روزام مث هم میمونه
تو چرا چیزی نمیگی این خودش کابوسه
قصه کم کم جون میگیره دل یهو میپوسه
من نمیتونم بسازم خونه رویاتو
حیف پای من بریزی همه دنیاتو
من خودم اسیر راهم تو اسیرم میشی
من به بن بست نرسیدم راهمو کج کردم
با تو مشکلی ندارم با خودم لج کردم

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت17:34توسط وحید SODAGAR | |

برف می بارد و همه خوش حالند و من غمگین ...

دارد رد پایت را میپوشاند برف !!

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت17:30توسط وحید SODAGAR | |

  گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...

 

گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...

گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...
گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...!

که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی... 
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...

گاهی دلگیری...شاید از خودت...شاید!!

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت17:17توسط وحید SODAGAR | |

  کسی که تو حرفاش زیاد میگه:   

بیـــ خیالــــ...   

بیشتر از همه فکر و خیال داره...   

فقط دیگه حال و حوصله بحث و صحبت نداره!!!

 

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت17:11توسط وحید SODAGAR | |

 میـــــــــــــــــــــــــــــدانی 

تنهایی 

کجایش درد دارد؟

انــــــــــــــــــــــــــــکارش...!!!!

 

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت17:5توسط وحید SODAGAR | |

 بهانه گیر زبان نفهم !!!

دلم را میگویم...

آخر تو را

از کجـــــــــــــــــــــــــــــــا برایش بیاورم؟؟؟!!!

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت17:1توسط وحید SODAGAR | |

 صفحه ی آخر شناسنامه زیاد مهم نیست ،

گاهی...

باید توی آیینه خوب نگاه کنی ببینی هنوز زنده ای یا نه!


+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت14:10توسط وحید SODAGAR | |

همچون ساعت شنی شده ام

که نفس های آخرش را میزند

و التماس میکند

یکی پیدا شود و برش گرداند

من هم...

نـــــــــــــــــــه...!!!

لطفا برم نگردانید !!!

بگذارید تمام شوم

...

تمــــــــــــــــــــــام


+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت14:5توسط وحید SODAGAR | |

  نه باران ميبارد

نه برف
آسمان است كه يكريز مي بارد
و كسي مثل من
ميان آسمان و زمين
در جستجوي نگاه توست
و
در تدارك يافتن واژگاني ديگر
براي دوست داشتنت .
بارشي ريز ريز
در غمي تنها
ميبارد
و من از هميشه هاي زندگيم بيشتر
چشم انتظار توام .

 

 


+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت13:55توسط وحید SODAGAR | |

 

 

 چی بگم وقتی دیگه حرفی نمونده تو دلم ؟

 

یک غم بزرگیه این روزا مونده رو دلم

 

این روزا عشق و دارن تو کوچه ها دار میزنن

 

واسه دل های شکسته دیگه زار نمیزنن

 

دیگه غربت واسه من رنگ سیاهی نداره

 

هرکی گفت که عاشقه به قلب من راه نداره

 

انقدر دروغ شنیدم راست و باور ندارم

 

دیگه روی شونه هام هر سری رو نمیذارم

 

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت13:46توسط وحید SODAGAR | |

 مرا تا بزن !!

به قرینه هم تا بزن !!!

میخواهم تنها درگیر خودم باشم !!!

تنها درگیر خـــــــــــــودم ...

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت13:35توسط وحید SODAGAR | |

  گاهی دلم برای شیطان می سوزد ....!

             که اینقدر صادق بود ،

             دروغ نگفت ...

          تظاهر نکرد...!

       حتی به قیمت اخراجش از بهشت و مقام فرشتگی

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت13:32توسط وحید SODAGAR | |

  هیچ قطاری از این اتاق نمی گذرد !

من اینجا نشسته ام و با همین سیگار
قطار می آفرینم ! نمی شنوی !؟
 سرم دارد سوت می کشد . . .  

 

 من و سیگار درد مشترکیم !
از هر دویمان . . .
کسی خوب کام گرفت و بعد زیر پا له کرد . . .
درست زمانی که به آخر رسیدیم . . . !

همه میگن سیگار
من میگم سنگ صبور
همه میگن سرطان
من میگم عقده ی دل
همه میگن دود
من میگم مونواکسید غصه
همه میگن مرگ
من میگم چه 
بهتر . . .

 

 

 

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت3:1توسط وحید SODAGAR | |

از رابطه های مثلثیــــــــــ ، مستطیلی ، مربعی خستـــــــه شدم !

دلم یه رابطـــــــــــه دایره ای میــــــــــــــ خواد !

که من دورِ تـــــــــو بگــــــــــــــــردم و تـــــــــــو دور من !

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت2:56توسط وحید SODAGAR | |

قصه ی اصحاب کهفـــــــــــــــــــــ یکــــــــــــــــــ شوخیست

اینجا یکــــــــــــــــــروز که بخوابی همــــــــــــــه تورا از یـــــــــــــــــاد میبرند...

 

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت2:54توسط وحید SODAGAR | |

˙·٠•♥ ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ ♥●•٠·˙

نـِـگـــاهـ کـُـن . . .

مـــــــی بینـــــــــی . . .؟

ایــن ویــــرانــکـَــده ، آثــار بــاستانـــی نــیست . . .

مـَـنـَـــــــم...........!!

˙·٠•●♥ ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ ♥●•٠·˙


 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:28توسط وحید SODAGAR | |

 

˙·٠•●♥ ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ ♥●•٠·˙

همه چیز را می توان حاشا کرد،

جز عطری که او بر زندگیت جا گذاشته است... 

˙·٠•●♥ ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ ♥●•٠·˙


 

+نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:24توسط وحید SODAGAR | |


سفر کردی کجا رفتی؟ چرا تنها چرا بی من

نگفتی سخته دلتنگی نگفتی زوده این رفتن!!!

به دنبال چه پایانی  خلاف جاده ایستادی

چرا تا عادتت کردم به فکر رفتن افتادی

چرا باید به تنهایی دوباره بی تو برگردم

کجای قصه بد بودم کجای قصه بد کردم...

 

+نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:14توسط وحید SODAGAR | |

 راه ميروم مدام برميگردم پشت سرم را نگاه ميكنم!!!

 ديوانه نيستم...

فقط خنجر از پشت خورده ام...

+نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:5توسط وحید SODAGAR | |

این روزهــــــا آنـــقدر شکســـتـه ام 

کـه عصــــــا بـه دست راه میرود دلــــــم


+نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:3توسط وحید SODAGAR | |

اگر میبینـی

هنــوز تنهـــام

بخـــاطر عشــق تــو نیست !

مــن فقـط میتــرســـم ..

میترســـم همـــه مثــل تـــو باشنــد !


+نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:0توسط وحید SODAGAR | |

˙·٠•●♥ ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ ♥●•٠·˙

این روز ها در خودم به دنبال کلیک راست میگردم،

تا از خودم copy بگیرم و کنار خودم paste کنم ...

شاید از این تنهایی خلاص شوم ...!!


˙·٠•●♥ ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ ♥●•٠·˙

+نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت22:56توسط وحید SODAGAR | |

صفحه قبل 1 ... 37 38 39 40 41 ... 56 صفحه بعد