وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند،
به جان ثانیه هایی که در فراق چشمانت می گذرند ، دل کوچکم تنگ نگاه توست .
در نگاهم یک غروب سرد بود سرنوشتم جاده های درد بود از میان برگ های سبز باغ قسمت من برگ های زرد بود
مثل بادکنکی به دست کودکی هر جا می روی با یک نخ به تو وصلم نخ را که قطع کنی میروم پیش خدا….
او حالا میگوید زندگی پوچ و بیهوده است،
بـزرگ که می شــــوی ؛ غصـه هایت زودتـر از خـودت قـد می کشــند ، درد هـایت نــیز ! غــافل از آنکه لبخــندهـایت را ، در آلبــوم کـودکــی ات جــا گــذاشتــی !
امروز و فرداهایم ، پس فرداها ، همه و همه
ایمـــان دارم . . .
از خــدا مــی خواهــم آنــچه را شــایسته تــوسـت بــه تـــو هــدیـــه دهـــد نــه آنـچـه را کــه آرزو داری زیــرا گــاهـی آرزوهــای تــو کـوچـک اسـت و شــایـسـتـگی تــو بــسـیــار
پشت “قلبم” شهریست که یک “عشق” در آن جا دارد. هرکجا هست ، به هر فکر ، به هر حال و به هر کار “عزیز است” خدایا تو نگه دارش باش.
براتون پیش اومده وقتی پای تلفن باید خداحافظی کنید اما هنوز دلتون می خواد صداشو بشنوید یهو میگید : راستی؟! میگه : جانم…؟! آروم میگی : دوســـتـــت دارم…. آخ …. که این چند ثانیه آخر چقدر می چســـــبـــه !
بـــاز لـــبـــهـــای عـــطــش کــردهٔ مــن لــــب ســـوزان تـــو را مـــی جـــویـــد مــی تــپــد قــلــبــم و بــا هــر تـپـشـی قـــصـــهٔ عـــشـــق تــو را مــی گــویــد بـــخـــت اگـــر از تـــو جــدایــم کــرده مــی گـشـایـم گـره از بـخـت ، چـه بـاک تــرســم ایــن عــشـق سـرانـجـام مـرا بـــکـــشـــد تــا بــه ســراپــردهٔ خــاک |
About![]()
به وبلاگ من خوش آمدید کانال ما در تلگرام حتما سر بزنید @Asheganehay1 @Statusfun
فروردين 1394 شهريور 1393 مرداد 1393 فروردين 1393 شهريور 1392 مرداد 1392 تير 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 AuthorsLinks
همسایه SpecificLinkDump
شعرهای آذری Categories
تقدیم به عشق ماندگارم |