ترجیح مــیدهم همــه را غریبــه صـدا کنم! تا وقتــی از پشت خنجر میزننـد؛ با خودم بگویم: بـی خیال.. از غریــــــــبـــــــه بیش از ایـن انتظاری نیست...!
+نوشته شده در جمعه 24 مرداد 1393برچسب:غریبــه ,حس زیبا,در دل,دلنوشته,خنجر,خیانت,ترجیح می دهم,غریبه,صدا,پشت,بی خیال,انتظار,عکس خیانت,عکس خنجر,عکس از پشت,عکس, ساعت18:16توسط وحید SODAGAR |
✗بـבینوَسیلــہ بــہ اطـلاعِ בوستاטּ میرسانـב : ظَرفیت " پُـشــــت " تـڪمیل گرבیـבه است از اینرو چـنـانـچــہ تصمیم بهـ زבטּ " פֿـنـجـَــــــــــر " בاشتیـב פֿـواهشمنـב است از روبرو اقـבام نمایـیـב با تشـڪر ♥ روابـطـ عـمـومــے בِلِ صـاب مُـرבِه ے مـטּ ♥
+نوشته شده در پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:خنجر,حس زیبا,درد دل,دلنوشته,خیانت,اطلاع,دوستان,تکمیل,خواهشمند,دل,مرده,روابط عمومی,متن تنهایی,متن خیانت,شعر خیانت,عکس زیبا,عکس خیانت,عکس تنهایی, ساعت14:13توسط وحید SODAGAR |
حالمان بد نيست غم کم میخوريم کم که نه هرروز کم کم میخوريم آب میخواهم سرابم میدهند عشق میورزم عذابم میدهند خود نمیدانم کجا رفتم به خواب از چه بيدارم نکردی آفتاب؟ خنجری بر قلب بيمارم زدند بيگناهی بودم و دارم زدند دشنه اي نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمي پشتم شکست سنگ را بستند و سگ آزاد شد يک شب داد آمد و بيداد شد عشق آخر تيشه زد بر ريشهام تيشه زد بر ريشه انديشهام عشق اگر اين است مرتد می شوم خوب اگر اين است من بد می شوم بس کن اي دل نابساماني بس است کافرم! ديگر مسلماني بس است در ميان خلق سر در گم شدم عاقبت آلوده ي مردم شدم بعد ازاين با بي کسي خو مي کنم هر چه در دل داشتم رو مي کنم نيستم از مردم خنجر بدست بت پرستم، بت پرستم، بت پرست بت پرستم،بت پرستي کار ماست چشم مستي تحفه ي بازار ماست درد مي بارد چو لب تر مي کنم طالعم شوم است باور مي کنم من که با دريا تلاطم کرده ام راه دريا را چرا گم کرده ام؟؟؟ قفل غم بر درب سلولم مزن من خودم خوش باورم گولم مزن من نمي گويم که خاموشم مکن من نمي گويم فراموشم مکن من نمي گويم که با من يار باش من نمي گويم مرا غم خوار باش من نمي گويم، دگر گفتن بس است گفتن اما هيچ نشنفتن بس است روزگارت باد شيرين! شاد باش دست کم يک شب تو هم فرهاد باش آه! در شهر شما ياري نبود قصه هايم را خريداري نبود واي! رسم شهرتان بيداد بود شهرتان از خون ما آباد بود از درو ديوارتان خون مي چکد خون من،فرهاد،مجنون مي چکد خسته ام از قصه هاي شوم تان خسته از همدردي مسموم تان اينهمه خنجر دل کس خون نشد اين همه ليلي،کسي مجنون نشد آسمان خالي شد از فريادتان بيستون در حسرت فرهادتان کوه کندن گر نباشد پيشه ام بويي از فرهاد دارد تيشه ام عشق از من دورو پايم لنگ بود قيمتش بسيار و دستم تنگ بود گر نرفتم هر دو پايم خسته بود تيشه گر افتاد دستم بسته بود هيچ کس اشکي براي ما نريخت هر که با ما بود از ما مي گريخت چند روزي هست حالم ديدنيست حال من از اين و آن پرسيدنيست ما ز ياران چشم ياري داشتيم خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم |
About
به وبلاگ من خوش آمدید کانال ما در تلگرام حتما سر بزنید @Asheganehay1 @Statusfun
فروردين 1394 شهريور 1393 مرداد 1393 فروردين 1393 شهريور 1392 مرداد 1392 تير 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 AuthorsLinks
همسایه SpecificLinkDump
شعرهای آذری Categories
تقدیم به عشق ماندگارم |