Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


˙·٠•●♥حس زیبا ♥●•٠·˙

پزشکان اصطلاحاتی دارند

که ما نمی فهمیم.

ما دردهای داریم که آنها نمی فهمند.

نفهمی بد دردی است

خوش به حال دامپزشکان…. !

حسین پناهی

وقتی صدای باران را می شنوم،

پنجره را باز می کنم،

قلبم را در دستم می گیرم

و از پنجره بیرون می برم

به خدا می گویم: خدا جونم

خوب با رحمتت بشور این قلب را

دیگر نمی خواهم هیچ لکه ای از گذشته روی آن بماند…!!!!

 

سخت است هنگام وداع

آنگاه که در می یابی

چشمانی که در حال عبور است

پاره ای از وجود تو را

نیز با خود خواهد برد.

کم رنگــ که هیچـ،

داریـ بی رنگــ می شویـــ،

حواست هست؟!

بی رنگـــ،

مثل ابریـ که پُراستــــــ، اما

نمی خواهد ببـــارد!

+نوشته شده در شنبه 12 اسفند 1391برچسب:عشق,تنها,ئختر غم گین,عکس عاشقانه,عاشق,ابر,بارانی,بی رنگ,باران,باریدن,,ساعت1:28توسط وحید SODAGAR | |

 من تو را نمی سرایم !..

تو ...

خودت در واژه ها می نشینی ..!
 
خودت قلم را وسوسه می کنی !!
 
و شعر را بیدار می کنی !!


+نوشته شده در جمعه 11 اسفند 1391برچسب:شعر,عاشقانه,کارتپستال,عاشق,قلم,بیدار,واژه,تو ,ساعت20:48توسط وحید SODAGAR | |

 دل که تنگ باشد دیگر مرد و زن ندارد !

اشک می دود تا گوشه چشمانت

و سُر می خورد روی گونه ها ...

.
.
.

دل که تنگ باشد

تنهایی اتاقت را با خدا هم تقسیم نمی کنی ...

+نوشته شده در جمعه 11 اسفند 1391برچسب:دلتنگ,عاشقانه,عکس,عکس عاشقانه, اموزنده,شاعرانه,مرد و زن,گوشه,چشم,تنهایی,خدا ,اتاقت,ساعت20:30توسط وحید SODAGAR | |

گاهی عکسی را می سوزانیم.

    گاهی عکسی ما را می سوزاند.

       گاهی با دیدن یک عکس ساعت ها گریه می کنیم.

      گاهی سالها با یک عکس زندگی می کنیم

و گاهی دیدن یک عکس یـعـنــی پــایـــان…..!

آب نریختـــــم که برگردی!

آب ریختـــــم تـــا پاک شود

هر چه رد پای توست….

از زنـــدگی ام!

هر انسانی جائز الخطاست

ولی

هر خطایی جائز العفو نیست . . .

دلم بهانه ات را می گیرد

چقدر امروز حس می کنم نبودنت را!!!

صدایت در گوشم می پیچد و من بی اختبار می گویم:

جانم ؟؟

مرا صدا کردی؟!!!

می دانی …

پزشکان که هیچ،

حتی مأموران “بازیافت ” هم

از این قـــلب شـــکسته، قـطع امید کرده اند!!!

گاهی بی بهانه دلم برایت می گیرد.

نمی دانم دلها بهانه گیرند.

یا بهانه ها دلگیر…. !؟

پلکهای مرطوب مرا باور کن ،

این باران نیست که می بارد ،

صدای خسته ی من است

که از چشمانم بیرون می ریزند.

گاهی که دلتنگ می شدم

  می گفتی: دلتنگی هایت را بنویس !

     چندی ست اینجا می نویسم و دلشادم !

       از اینکه احساس می کنم ” شــــاعــــــر” شده ام !

       امشب که دلم شعر نمی خواهد چه کنم ؟

     از دلتنگی ات “دیـــــــوانــــه” شده ام !!

پیشنهاد بهتری داری ؟!؟!

ناکرده گنه در این جهان کیست؟ بگو

وآنکس که گنه نکرد, چون زیست ؟ بگو

من بد کنم و تو بد مکافات دهی

پس فرق میان من و تو چیست ؟ بگو

” خیام “