Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


˙·٠•●♥حس زیبا ♥●•٠·˙

ترجیح می دهم حقیقتی مرا آزار دهد ،

تا اینکه دروغی آرامم کند !!!

هر که با احساس باشد عاقبت خواهد شکست !!!

این جواب سادگیست …

ﺧـــــــﺪﺍﯾﺎ !

  ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ !

    ﺣﺮﻓﻬﺎﯾــﻢ !

       ﺑﻮﯼ ﻧﺎﺷﮑﺮﯼ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ !

         اما تو به حساب درد و دل بگذار

             و نگذار این رشته پاره شود ….

ترک کردن آدمها هم آدابی دارد

    اگر آداب ماندن نمی دانید

       لااقل

     درست ترکشان کنید

تا تَرَک برندارند……!

 

 بیا باهــــــم قــدم بزنیمـــ من در خیــــــال تو، تو بیــــ.. ـــخیــــال مـــن!
 

 

 

+نوشته شده در 13 اسفند 1391برچسب:عکس عاشقانه,من,خیال,ویولون,باهم,قدم,دختر,پسر,شاعرانه,شعر ,اموزنده,ساعت1:9توسط وحید SODAGAR | |

این روزها اگر عاشق شدی

قصه ات را برای کسی بازگو نکن!

این روزها چشم حسودان به دود اسپند عادت کرده...!

جواب یه حرفایی ، یه نفس عمیقه.

    بذار تو دلت بمونه

         این جوری قشنگ تره !

خداوندا

تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم.

مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را ، مبادا گم کنم اهداف زیبا را ،

دلم بین امید و نا امیدی می زند پرسه ، می کند فریاد می شود خسته….

مرا تنها تو نگذاری….

تنهایی قشـــنگترین حس دنیاست ،

چون برای داشتنش نیاز به هیچ کس نداری.

شده ام سنگ صبور روزگار….

دارد تمام غم های دیرینه اش را یک جا به خوردم میدهد.

وقتی صدای باران را می شنوم،

پنجره را باز می کنم،

قلبم را در دستم می گیرم

و از پنجره بیرون می برم

به خدا می گویم: خدا جونم

خوب با رحمتت بشور این قلب را

دیگر نمی خواهم هیچ لکه ای از گذشته روی آن بماند…!!!!

 

سخت است هنگام وداع

آنگاه که در می یابی

چشمانی که در حال عبور است

پاره ای از وجود تو را

نیز با خود خواهد برد.

 دل که تنگ باشد دیگر مرد و زن ندارد !

اشک می دود تا گوشه چشمانت

و سُر می خورد روی گونه ها ...

.
.
.

دل که تنگ باشد

تنهایی اتاقت را با خدا هم تقسیم نمی کنی ...

+نوشته شده در جمعه 11 اسفند 1391برچسب:دلتنگ,عاشقانه,عکس,عکس عاشقانه, اموزنده,شاعرانه,مرد و زن,گوشه,چشم,تنهایی,خدا ,اتاقت,ساعت20:30توسط وحید SODAGAR | |

آب نریختـــــم که برگردی!

آب ریختـــــم تـــا پاک شود

هر چه رد پای توست….

از زنـــدگی ام!

هر انسانی جائز الخطاست

ولی

هر خطایی جائز العفو نیست . . .

می دانی …

پزشکان که هیچ،

حتی مأموران “بازیافت ” هم

از این قـــلب شـــکسته، قـطع امید کرده اند!!!

گاهی بی بهانه دلم برایت می گیرد.

نمی دانم دلها بهانه گیرند.

یا بهانه ها دلگیر…. !؟

پلکهای مرطوب مرا باور کن ،

این باران نیست که می بارد ،

صدای خسته ی من است

که از چشمانم بیرون می ریزند.

گاهی که دلتنگ می شدم

  می گفتی: دلتنگی هایت را بنویس !

     چندی ست اینجا می نویسم و دلشادم !

       از اینکه احساس می کنم ” شــــاعــــــر” شده ام !

       امشب که دلم شعر نمی خواهد چه کنم ؟

     از دلتنگی ات “دیـــــــوانــــه” شده ام !!

پیشنهاد بهتری داری ؟!؟!

ناکرده گنه در این جهان کیست؟ بگو

وآنکس که گنه نکرد, چون زیست ؟ بگو

من بد کنم و تو بد مکافات دهی

پس فرق میان من و تو چیست ؟ بگو

” خیام “

ای خدا تو می دونی رسوا شدم

    حالا که رسوا شدم پیدا شدم

       فکر اینم که خدایا چی بگم

      غیر تو راز دلم با کی بگم؟

می بینی تو قامت کمونی ام

   می بینی رفته ز کف جوونی ام

      می بینی خالق من خسته شدم

        به در خونه ی تو بسته شدم

         می بینی اشک من و آه دلم

          می دونی از عمل خود خجلم

          چه خوبه جواب آهم بدهی

             بگشایی در و راهم بدهی

                   شاعر: احمد آرونی

لعنت به زندگی

که با زنجیر احساسم

مرا از درخت سکوت حلق آویز کرد!

تفنگ های پر برای شلیک به مغز های پر ساخته شده اند

و مغز های خالی برای پر کردن این تفنگ ها.

((ناپلئون بناپارت))

نمی دانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس می شوند ،

می گویند حساسیت فصلی است ،

آری من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم.

کاش همیشه در کودکی می ماندیم

تا به جای دل هایمان

سر زانوهایمان

زخمی می شد.

دلم نگرفته از اینکه رفته ای

دلگیرم از

همه دوست داشتنهایی

که گفتی ولی نداشتی.

صبر کن سهراب!

گفته بودی قایقی خواهم ساخت!

قایقت جا دارد؟

من هم از همهمه اهل زمین دلگیرم.

آری از پشت کوه آمده ام…

چه می دانستم این ور کوه باید برای ثروت، حرام خورد؟!

برای عشق خیانت کرد

برای خوب دیده شدن دیگری را بد نشان داد

برای به عرش رسیدن دیگری را به فرش کشاند

وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را می پرسم

می گویند: از پشت کوه آمده!

ترجیح می دهم به پشت کوه برگردم و تنها دغدغه ام سالم برگرداندن گوسفندان از دست گرگ ها باشد، تا اینکه این ور کوه باشم و گرگ! 

+نوشته شده در چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:عشق,علاقه,محبت,هستی,عکس,جدایی,نفرت,زیبا,شعر ,گل, جدایی, افسوس ,شادی,احساس,بغض,گریه ,عکس عاشقانه,چشم ,قلب,تنها,دلخور ,عکس جدایی,ساعت12:54توسط وحید SODAGAR | |

 

در این خانه ی  متروکه ی ویران را کسی دیگر نمی کوبد

کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم

و من چون شمع می سوزم

و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند

و من گریان و نالانم

و من تنهای تنهایم

درون کلبه ی خاموش خویش اما

کسی حال من غمگین نمی پرسد

و من دریای پر اشکم که طوفانی به دل دارم

درون سینه پر جوش خویش ، اما

کسی حال من تنها نمی پرسد

و من چون تک درخت زرد پاییزم

که هر دم با نسیمی می شود برگی جدا از او

و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند.

نگاهم می کنی اما به سردی

نه تنها من تو هم دنیای دردی

مخواه از من گناهت را ببخشم

تو می دانی که با این دل چه کردی

وقتی تنهایی بدون خدا همه رو بیرون کرده تا

خودت باشی و خودش!

همه شب چشم شدم اشک شدم

    ریزش یک کوه شدم ،ناله ی جانسوز شدم

     در طلب عشق تو بیمار شدم

  خاک نشین رخ زیبای تو دلدار شدم

    به گدایی به در خانه ی تو بیدل و تبدار شدم

        دربدر کوچه و بازار شدم

          تاک شدم برسر هر دار شدم

       در هوس روی تو بد نام شدم

   صحبت هر برزن و هر بام شدم

 جغد شبانگاه شدم

    ذرّه شدم ،آب شدم ،خاک شدم

        شُهره ی آفاق شدم

             امید بر باد شـدم

                   وای که من ………خاک شـــــــدم!!

خنده ام میگیرد

وقتی پس از مدت ها بی خبری

بی آنکه سراغی از این دل آواره بگیری میگویی:

“دلم برایت تنگ است …….”

یا مرا به بازی گرفته ای

یا معنی واژه هایت را خوب نمیدانی.

دلتنگی ارزانی خودت

من دگر دلم را به خدا سپرده ام.

تمام محبت خود را به یکباره برای دوستت ظاهر مکن؛

زیرا هر وقت اندک تغییری مشاهده کرد

تو را دشمن می پندارد.

((سقراط))

قط پلی بودم برای عبورت

   فکر تخریب من نباش !

       به آخر که رسیدی

          دست تکان بده

خودم فرو می ریزم…. !

خدایا دستم به آسمانت نمی رسد اما

تو که دستت به زمین می رسد

بلندم کن…

دلم که مهمون نمی خواست کی گفت که مهمونم بشی؟

کی گفت بیای تو قلبم و مهمون ناخونده بشی؟

کی گفت منو صدا کنی با اون چشات نگاه کنی

قلبم و از جا بکنی بعدش اونو رها کنی

کی گفت یواشکی بیای تو قلب من پا بذاری

کی گفت بری و تا ابد رد پاتو جابذاری

کی گفت منو شکار کنی شکارت و رها کنی

صیدت و تنها بذاری صید دیگه شکار کنی

کوه غرور بودم کی گفت بیای و مجنونم کنی

کی گفت که تو حصار غم اسیر و زندونم کنی

کی گفت که عاشقم کنی زار و پریشونم کنی

کی گفت که از عاشق شدن منو پشیمونم کنی

کی گفت که از چشای من خواب و بدزدی و بری؟

کی گفت پریشونم کنی٬ کی گفت بری؟ کی گفت بری؟

شاعر: خاطره حیدری زاده

منبع: www.khatereh-h.blogfa.com

کاشکی الان تو خواب بودم تو رویا

      یعنی میشه بیدار بشم خدایا؟

        بیدار شم و ببینم اینا خوابه

        یا مثلا حباب روی آبه

     اما نه این تقدیر شوم منه

مثل یه جغد شوم رو بوم منه

 انگار باید بسوزم و بسازم

   ای خدا جون مرامت و بنازم

     نمیدونم تا کی ادامه داره

       تا کی میخواد بلا واسم بباره

          تا کی باید هی الکی بخندم

              چشام و رو بدیها من ببندم

          همه بگن چه دختر شادیه

       خوش به حالش از زندگیش راضییه

     کاشکی دلم غصه پنهون نداشت

جغد رو بوم خونمون جون نداشت

شاعر: خاطره حیدری زاده

منبع: www.khatereh-h.blogfa.com

روزهای آخر سال است.

      به همین زودی هـــــا

       سال نو را تحویلمان می دهند.

     هفت سین ما امسال

         هفت سیلی محکم است

               که صورتمان را سرخ می کند.