Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


˙·٠•●♥حس زیبا ♥●•٠·˙

همیشه نمی شود
زد به بی خیالی و گفت:
تنهـــــــــــا امده ام ٬ تنهـــــــا می روم...
یک وقت هایی
شاید حتی برای ساعتی یا دقیقه ای...
کم می اوری

دل واموندت یکیو میخواد...


+نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت22:5توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

 باران که می بارد :
یکی باید باشد که به تو زنگ بزند و بگوید چترت را برده ای ؟
یکی که نگرانت باشد حتی نگران اینکه زیر باران به این لطیفی خیس شوی …
یکی باید باشد که دست بکشد توی سرت و آب ها را کنار بزند …
اما چند وقتیست که باران دارد می بارد و کسی به من نگفته چترت را برده ای ؟
و کسی نبوده که دست بکشد توی موهایم …
اصلا همه ی اینها بهانه ایست که وقتی باران می بارد یکبار دیگر یاد تو بیفتم …

+نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:53توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

حــرفــ ـــ  هــ ـایــم ...

دلخــوری هــ ـایــم ...

دلتنگـ ــی هــ ـایــم ....

و تمــ ـام اشکــــ  هــ ـای مــن ... !

بمــ ـاند بـــرای بعــد !!!

تنهـ ــا بــه مــن بگـ ــو :

بــ ـا او چگــونـه میـ ـگذرد ؟! ...

کـ ـه بـ ـا مــن نمــی گذشــتــ ـــ  ..

+نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:49توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

 باران، با "ن" نوازش را آغاز می کند و

با "ن" آن را ه پایان مـــــــــــی رساند و

 چه کوتاه است فاصله نوازش باران


 

+نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:47توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

 این روزا عادت همه رفتنو دل شکستنه

درد تمام عاشقا پای کسی نشستنه

این روزا مشق بچه هایه صفحه آشفتگیه


گردای روی آینه فقط غم زندگیه

این روزا درد عاشقا فقط غم ندیدنه


مشکل بی ستاره ها یه کم ستاره چیدنه

این روزا کار گلدونا از شبنمی تر شدنه


آرزوی شقایقا یه کم کبوتر شدنه

این روزا آسمونمون پر از شکسته بالیه


جای نگاه عاشقت باز توی خونه خالیه

این روزا کار آدما دلای پاک رو بردنه


بعدش اونو گرفتنو به دیگری سپردنه

این روزا کار آدما تو انتظار گذاشتنه


ساده ترین بهونشون از هم خبر نداشتنه

این روزا سهم عاشقا غصه و بی وفائیه


جرم تمومشون فقط لذت آشنائیه

این روزا چشمای همه غرق نیاز و شبنمه


رو گونه هر عاشقی چند قطره بارون غمه

این روزا قصه ها همش قصه دل سوزوندنه


خلاصه حرف همه پس زدن و نموندنه


+نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:10توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

دوری
آزمون دلهاست …
یا دلتنگ می شوی
یا فراموش …

+نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:3توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

گاهی وقت ها ،
برای صداقتت < تــــاوان > باید بپردازی !
گاه به سنگینی ِ زندگیت ...!

+نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:59توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

بـعـضِـــــــی " آه " هــا را

..هـر چـــقدر هــم کــه از تـــه دل بکشـــی

.. بــــاز هـــم ســــینه اتـــــ خالـــــی نمـــی شــــود...

امـــــروز ســـینه ی مـــن پــــر اسـت از آن " آه " هـــا...


+نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:51توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید


هــمــديــگــر را فــرامــوش نـکنـيـم

شــايد ســالـهـا بـعـد در گــذر جــاده هــا

بـي تفـــاوت از کـنــار هــم بگــذريــم

و بــگويـيـم آن غــربـيـه چـقـدر شــبيـه خـاطـراتـم بود

+نوشته شده در چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:58توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

رفــــــــــــت؟

 بــــــــــه سـلامــــــــــت!

 مــــــن خـــدا نــيــستــم کــــــه بــگــويــمــــــــ:

 صــــد بـــــار اگـــر تـــوبه شـکسـتـي بـــاز آي.....

 آنــــــکه رفـــــــت

 بــــــــه حـــرمت آنــچــه بـــا خـــود بـــــرد......

 حـــــق بـــرگــشــــت نــــــدارد.....

 رفـتـنش مـــردانـــه نــبــود.......

 لااقـــل مـــــــــــرد بــاشـد بــــر نــــــــگــردد......

+نوشته شده در چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:52توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

مـیـدونـــــــی بــن بســت زنــدگــی کــجــاسـت؟

جـــــایــــــی کــــه 

نــه حـــق خـواســتـن داری 

نـه تــوانــــایــــــی  فــــرامــوش کـــــــردن

+نوشته شده در چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:50توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

اگر کتاب زندگی
چاپ دوم داشت.....
هرگز نمی گذاشتم
انقدر غلط چاپی داشته باشد

+نوشته شده در چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:14توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

 پنهان کردن اشک پشت لبخند خیلی سخته  !!!

اینکه بغض داشته باشی

و این که خودت را در هجوم تنهایی سرپا نگه داری 

و دائم به خودت بگی قوی باش

 ولی می دونی که قوی نیستی

و دلت اونقدر گرفته و تو سینه سنگینی می کنه

که احساس خفگی بهت دست میده

 اونجاست که میخواهی با تمام وجودت 

 فریاد بزنی فریاد...!!!

 اما بغض راه فریاد تو بسته

و تو همچنان سکوت می کنی ،

   سكوت

   وسکوت

      وسکوت...


 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:4توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

بگیر دستمو.

شیش نیومد ولی باز بگیر دستمو

+نوشته شده در چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,ساعت18:54توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

دلم

مثل دیواری می مونه
که هنوز ایستاده
با آجرهایی که
تک تکشون
شِکَستَن …

+نوشته شده در چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,ساعت18:51توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

چشم گذاشتم

و تو رفتی
اما تا همیشه شمردن
شرط بازی نبود …

 

+نوشته شده در چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,ساعت18:46توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

شب که مــــی خـــواهَم بخــــوابم..

بـا خودم اتمـــــــام حُجــَــت مــی کنم... 

که دیگــــــر نه اشکــی از چشمـانم فـــرو آیــد... 

و نه نگاه هـــــــایم خیس آب شونـــد... 

امـّـا صُبــح که بـــلنـــد مــی شوم... 

مــی بینم که بالِــشَم خیس خیس است !!!

+نوشته شده در چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,ساعت18:36توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

 گم شده ام

خودم را گم کرده ام

آهای "من " کجایی؟!


+نوشته شده در چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,ساعت18:34توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

 گم شده ام

خودم را گم کرده ام

آهای "من " کجایی؟!


+نوشته شده در چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,ساعت18:34توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

تاریکی این خانه

مرا میبیند
و من این خانه را
بی تو
همیشه تاریک میبینم …

+نوشته شده در چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,ساعت18:32توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

موی سپید
نمی پوشانمت
تا به بخت سیاهم
همه معتقد شوند …

+نوشته شده در چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,ساعت18:26توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

هنوز هم
مثل انشاهای دوران دبستان
با نتیجه گیری مشکل دارم …
“چرا رفتی ؟”
 

+نوشته شده در چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,ساعت18:19توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

امشب یهو دلــــــــــــم کودتا کرد...

تو رو می خواســـــــــــت..
.
.
.
.
ســَـرَم رو کردم زیر ِ بالشت

آروم به دلـــــــــــم گفتم

خــــــــــفه شو....

دوره دموکراسی گذشته.... می زنم لهـــــــــت میکنم!!!!!!!!

+نوشته شده در چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,ساعت11:16توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

خاطرات نه سر دارند و نه ته

بی هوا می آیند تا خفه ات کنند

می رسند...

گاهی وسط یک فکر

گاهی وسط یک خیابان

سردت می کنند،داغت می کنند

رگ خوابت را بلدند،زمینت می زنند

خاطرات تمام نمی شوند...تمامت می کنند...

+نوشته شده در چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,ساعت11:6توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

 

زنـدگی زیباسـت

بــه زیبایی چشمهای پــف کرده

از گریــه های شبانــه...

بــه زیبایی بغــض نفس گیـر روزانــه....

بــه زیبایی قلب تکه تکه شده از

شکستنهای بیشمار....

بــه زیبایی نفسی کــه

از تنگی بالا نمیایــد...

بــه زیبایی تمام شدن تدریجی من....

آری

زنـدگی زیباست....

و زیباتر خواهـد شد....

چـــرا زنـدگی مـن اینقدر زیباسـت؟؟؟؟؟

 

+نوشته شده در چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,ساعت10:56توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

 چقدر سخته آدم فقط خودش باشه و دنیای خودش...

چقدر سخته کسی معنی نگاه خستت رو نفهمه...

چقدر سخته به همه لبخند بزنی و توی دلت یه دنیا غم باشه...

چقدر سخته دلت گرفته باشه و یه بغض تو گلوت داشته باشی، اما مجبور باشی بخندی...

چقدر سخته دلتنگ باشی، اما مجبور باشی دلتنگیات رو سرکوب کنی واسه وجود  نازنینش...

چقدر سخته وقتی همه میخندن، ناگهان با یه جمله دلت بگیره و آروم آروم تو دلت اشک بریزی و بشکنی...

چقدر سخته دلت هوای تنها نفست رو داشته باشه، اما این موقعیت لعنتی نزاره یه دل سیر درد و دل کنی باهاش...

چقدر سخته موضوعی که دلت رو به آتیش میکشه رو بشنوی و مجبور بشی بالاجبار لبخند بزنی و بگی مهم نیست...

چقدر سخته از بعضیا ناراحت باشی و دلت رنجیده باشه، ولی هیچی نگی و همه چیز رو بریزی تو خودت...

چقدر سخته این همه آدم اطرافت باشن ولی دلت فقط و فقط عشقشو بخواد...

چقدر سخته عاشق یکی باشی در حد مرگ، اما مجبور بشی دوریش رو تحمل کنی...

چقدر سخته که میبینی بهت لبخند میزنن، اما مطمئنی که از تو بدشون میاد...

چقدر سخته هزار تا حرف بشنوی و مجبور باشی نشنیده بگیری...

چقدر سخته حرفای اطرافیانت که مثل نیش تو قلبت فرو میکنن بشنوی و دم نزنی...

چقدر سخته تو جمع دوست و آشنا مجبوری غریب باشی...

چقدر سخته به اندازه بزرگی خود خدا دلت بخواد فریاد بزنی، ولی هیچ جایی نباشه که بشه این کار رو کرد..

 

+نوشته شده در چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,ساعت10:54توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید


هی روزگار !

من به درک !

خودت خسته نشدی از دیدن تصویر

تکراریه درد کشیدن من ؟!

 

+نوشته شده در چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,ساعت1:28توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

 

تنهــــایــی یعـــنی:

ساعـــت هــا ســـَرت را روی میـــز بگـــذاری، 

و بیـــن ایـــن همـــه آدمـــ کهــ کنـــارت هســـتند، 

کســــی حـــتی نگـــوید: "چه مرگت است؟"

+نوشته شده در چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,ساعت1:25توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

زنـدگــی انـگــار 
تـمــام ِ صـبــرش را بـخـشـیـده اسـت بـه مـن !! 
هـرچــه مـن صـبــوری میکـنـم او بــا بـی صـبـری ِ تـمــام 
هـول میزنــد
بـــرای ضـربــه بـعــد .... !
کـمـی خـسـتــگـی در کــن ، لـعـنـتـــی ... 
خـیــالـت راحـت !!.... 
خـسـتـگــی ِ مــن 
بـه ایـن زودی هــا دَر نـمـی شـود ...

 

+نوشته شده در چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,ساعت1:21توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

 

 

 ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺯ ﻭ ﺳﺮﻣﺎ ﺩﺳﺘــﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﺩ .

ﺩﺭ ﺟﯿﺒــــﺖ ﺑـــﮕﺬﺍﺭﺷﺎﻥ ، 

ﺷﺎﯾﺪ ﺫﺭﻩ ﺍﯼ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺗﻪ ﺟﯿﺒﺖ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ ، 

ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﮔﺮﻡ ﺍﺳﺖ...

+نوشته شده در چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,ساعت1:15توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

دیدن عکست تمام سهم من است 

از “تو “ 

آن را هم جیره بندی کرده ام 

تا مبادا 

توقعش زیاد شود!! 

دل است . . . 

ممکن است فردا خودت را از من بخواهد!!! 

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,ساعت1:8توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

تاریکی اتاقم شکسته می شود با نوری ضعیف …
لرزشی روی میز کنار تختم میفتد …
از این صدا متنفر بودم اما …
چشم هایم را میمالم …
new message …
تا لود شود آرزو می کنم … کاش تو باشی …
سکوت می کنم ، آرزوی بی جایی بود !!!

+نوشته شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:29توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

 خداوندا پرسشی دارم...

رها کن آسمانــــــها را،

بیا اینجا قضاوت کن!

ببینم در زمین یک مرد پیدا میکنی یا نه؟

تو هم مثلِ همه امروز و فردا میکنی یا نه؟

بندگانت را ز ننگ آدم بودن و بیهوده فرسودن مبــــــرّا میکنی یا نه؟

برای آخرین پرسش...

قیامت را بگو مردانه برپــــــــا میکنی یا نه؟!!!

+نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:14توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید


قلب کال مـن

 

در فصل دست های تــو می رسـد

 

فصـلی برای تمـــــام رؤیــاها

 

دستــی برای تمـــام فصـــــل ها . . .

+نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,ساعت22:59توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

 در عجــــبم

 

از سیب خوردنمان

که

از آن فقط "چوبش" باقی می ماند...

مگـــــــــر این همه چوب که خوردیم

از یک سیــــــــب ... شروع نشد؟!


+نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,ساعت22:20توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

این روزها،

 

دلم اصرار دارد

فریاد بزند

اما...

من جلوی دهانش را می گیرم،

وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد!

این روزها من ...

خدای سکوت شده ام

خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا،

خط خطی نشود!

سکوتی می کنم به بلندی فریاد ...

فریادی که فقط و فقط خدا آگاه باشد

از راز دلم

از این روزهای تنهایی و دوری و ...!

حسرت ، که در این هجــــــــــوم تاریکی

صدای دل هم به جایی نمی رسد!

 

 

+نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,ساعت22:7توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

به خود احترام می گذارم...

 

یک چای داغ می ریزم،

داخل زیباترین بشقاب خانه یک دانه شیرینی می گذارم،

همراه یک آهنگ دلنشین به خود می گویم:

" بفـــــــــرمایید! چایتان سرد نشود! "

و از تمـــــــــــــــام تنهــــــــاییم لذت می برم!

+نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,ساعت22:4توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

 
 
 
 
♦ ♥ ♣ ♠
بار آخر من ورق را با دلم بــُر می زنم!
بار دیگر حکم کن، اما نه بی دل!
با دلت، دل حکم کن!
"حکم دل"
هر که حکم دارد بیندازد وسط
تا دلهایمان را رو کنیم...
دل روی دل بیفتد، عشق حاکم می شود...
پس به حکم عشق بازی می کنیم،
این دل من...
رو کن حالا دلت را...!
دل نداری؟
بـُــر بزن اندیشه ات را...
"حکم لازم"
دل سپردن،
دل گرفتن،
هر دو "لازم"...
♦ ♥ ♣ ♠
 

+نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:49توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

"فقط برو..."
ماندن همیشه خوب نیست؛رفتن هم همیشه بد نیست!
گاهی رفتن بهتر است،
گاهی باید رفت،
اگر نروی هر آنچه ماندنیست خواهد رفت.
اگر بروی،شاید با دل پر بروی و اگر بمانی،با دست خالی خواهی ماند.
گاهی باید رفت و بعضی چیزها را که بردنی نیست،با خود برد،
مثل یاد،مثل خاطره،مثل غرور
وآنچه ماندنی ست را جا گذاشت،
مثل یاد،مثل خاطره،مثل لبخند
رفتنت ماندنی می شود،وقتی که باید بروی،بروی!
وماندنت رفتنی می شود وقتی که نباید بمانی،بمانی!
برو و بگذار چیزی از تو بماند که نبودنت را گرانبها کند.
برو و نگذار ماندنت باری بشود بر دوشِ دل کسی که شکستن غرورت برایش از شکستن سکوت آسانتر باشد!
عشقت را بردار و برو،
خوب برو،
زیبا برو،
شاد برو،
شاد از این باش که اگر ترا او نشناخت،عشق شناخت!!!
برو،فقط برو....!!!

+نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:37توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

 

من دیـــوانه ی آن لـــحظه ای هستــم که تو دلتنگم شوی... 
و محکم در آغوشم بگیــری ... 
و شیطنت وار ببوسیم ... 
و من نگذارم... 

عشق من ... 

 

بوسه با لـــجبازی، بیشتر می چسبـــد!!!

+نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:31توسط وحید SODAGAR | | نظر دهید

صفحه قبل 1 ... 40 41 42 43 44 ... 56 صفحه بعد