Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


˙·٠•●♥حس زیبا ♥●•٠·˙

گریه کردم گریه هم این بار آرامم نکرد

  هرچه کردم ـ هر چه ـ آه انگار آرامم نکرد

    روستا از چشمِ من افتاد، دیگر مثلِ قبل

     گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد

     بی‌تو خشکیدند پاهایم کسی راهم نبرد

   دردِ دل با سایه‌ی دیوار آرامم نکرد

خواستم دیگر فراموشت کنم اما نشد

   خواستم اما نشد، این کار آرامم نکرد

     سوختم آن‌گونه در تب، آه از مادر بپرس

      دستمالِ تب‌بُر نم‌دار آرامم نکرد

     ذوق شعرم را کجا بردی؟ که بعد از رفتنت

  عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد

از تو بیشتر!

خاطره هایت را دوست دارم... 
 
که با من مانده اند! آرام و بی ادعا و وفادار!!!

 نمی دانم چه می خواهم خدايا

به دنبال چه می گردم شب و روز

چه می جويد نگاه خسته من

چرا افسرده است اين قلب پرسوز

ز جمع آشنايان می گريزم

به كنجی می خزم آرام و خاموش

نگاهم غوطه ور در تيرگيها

به بيمار دل خود می دهم گوش

گريزانم از اين مردم كه با من

به ظاهر همدم و يكرنگ هستند

ولی در باطن از فرط حقارت

به دامانم دو صد پيرايه بستند

از اين مردم كه تا شعرم شنيدند

برويم چون گلی خوشبو شكفتند

ولی آن دم كه در خلوت نشستند

مرا ديوانه ای بدنام گفتند 

دل من ای دل ديوانه من

كه می سوزی از اين بيگانگی ها

مكن ديگر ز دست غير فرياد

خدا را بس كن اين ديوانگی ها